صدایـــــــم میـــــزد گلــــــم
گلـی بـــــودم در باغچه دلــــش
امــــــا او باغبـــــان عاشقـی نبـــود
گاهـــی سر میــــزد و دل میـــبرد
سالـــــها بعد دانستــــــم که مـن تنــــها نبـــودم
او باغبــــــــان گـــل های زیــــادی بـــود…
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست
گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل
تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست…
دلم کار دست است
خودم بافتمش…
تارش را از سکوت
پودش را از تنهایی
همین است که خریدار ندارد….
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندان که مپرس…
کمی گیجم کمی منگم عجیب است
پریده بی جهت رنگم عجیب است
تو را دیدم همین یک ساعت پیش
برایت باز دلم تنگ است…
شعر دلتنگی
برای بعضی از دردها نه میتوان گریه کرد
نه میتوان فریاد زد
برای بعضی دردها
فقط میتوان نگاه کرد
لبخند زد و بی صدا شکست…
هیچ کس اشکی برای مانریخت
هرکه بامابود ازمامی گریخت
چندروزی هست حالم دیدنیست
حال من ازاین وآن پرسیدنیست
حافظ شوریده فالم راگرفت
یک غزل آمدکه حالم راگرفت
“مازیاران چشم یاری داشتیم
خودغلط بودآنچه می پنداشتیم”
گاهی گمان نمی کنی ولی میشود
گاهی نمی شودکه نمی شودکه نمی شود
گاهی هزاردوره دعابی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدای گدایی وبخت نیست
گاهی تمام شهرگدای تومی شود
شعر دلتنگی
پاهایت را…
بگذار اینجـا
درست روی :قلـبم”
ببخش مـرا
چیز دیگـری نداشتـم
که فرش قدومت کنم
آهسته قدم بردار اینجا
تار و پود این فرش قرمز
پرازگل “احساسم است …
باد می شوم
لای زلف تو می پیچم
دست به موهایت می کشی
دست هایت مرا نوازش کرده اند
پا به پای من بیا
دست در دست تو می مانم
لیلی می شوم
مجنون باش
بگذار دور شویم از این شهر
من بانو می شوم برای لحظه هایت
تو آقای ثانیه هایم باش
بیا و ببین من جور دیگر دوستت خواهم داشت
مثلا باران بیاید
دستت را می گیرم
با هم به خیابان می رویم
و بلند بلند برایت لیلی و مجنون می خوانم
برایت لاک قرمز می زنم
و میان جمع تو را می بوسم
پا به پای من بیا
من
شهر بهتری می شناسم
میان بازوانم
میان بازوانت
شعر دلتنگی
مــــــــن ، تـــــــو
مــــــــــــا
یــــــادت هستــــــــ ؟
تــمـــام شـــد …
حــــالا : تــــــو ، او : شمـــــــــا
مــــن هـــــــــم به سلامت . . .
زهیاهوی زندگی..
دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت…
درحالیکه گویی ایستاده بودم!
چه غصه هایی که فقط به سپیدی مویم حاصل شد..
درحالیکه قصه کودکانه اى بیش نبود!
دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود..
و اگر نخواهد نمی شود!
به همین سادگی…
خدایا مرا ببخش . . .
بخاطر تمام درهایی که کوبیدم و خانه تو نبود
گاهی
دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی…!!
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید
فریادشان بزنی اما سکوت می کنی …
گاهی..!
پشیمانی از کرده و ناکرده ات…
گاهی دلت
نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای
فردا نداری و حال هم که…
گاهی فقط دلت
میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری وگوشه ای
گوشه ترین گوشه ای…! که می شناسی بنشینی و”فقط”
نگاه کنی…
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت
تنگ می شود…
شعر دلتنگی
دلم گرفته و متنفرم
از آدم هایی که
میخوان مال اونا باشی
اما خودشون مال تو نیستن
اول دستها, بعد چشمانش را؟
صدایش را اول؟
یالبخندهایش؟
ازکجا باید شروع کرد
فراموش کردنش را؟
اگه من عاشق دیوار بودم ترک میخورد و یک پنجره میشد …
اگه غم چشامو آینه میدید دلش درگیر این منظره میشد …
اگه تنهاییمو به شب میگفت همه شهرو برام بیدار میکرد ….
اگه با کوه درد دل میکردم صدامو لا اقل تکرار میکرد
اما تو …
- ۹۵/۰۵/۱۸